دل نوشته های تنهایی

ساخت وبلاگ

کوله بارمو جمع کردم که بروم .... از این وب ...دوست داشتم فقط هر از گاهی بیام و یه سری به دوستان بزنم .دارم همه چیو فراموش میکنم انقد که تو مصاحبه چن روز پیش اصلا یادم رفت مهمترین نکته ها رو بگم حرفای ساده در مورد خودم رو ...هر بار که یادم میافته عصبانی میشم ...مطمینم رد میشم ..اوووووف ...نمیخام بهش فکر کنم ...چند ماهی دسترسی نداشتم به اینجا ....با خوشحالی داشتم وب گردی میکردم که یه خبر بد از دیروز حالمو بد کرده .... لیلای عزیز باز هم تسلیت و .....نمیدونم گاهی هیچی نمیشه گفت دل نوشته های تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 20:19

وقت همگی دوستان به شادی   سالی که گذشت سال بدی بود برای من فقط یه روز قشنگ داشت که اونم نمیدونم شاید یه روز تبدیل بشه به بدترین روز زندگیم . سال جدید داره میاد من نه ذوقی دارم نه حس قشنگ نه انرژی یه سال نو رو  خدا کنه ........ امیدوارم سال خوبی رو شروع کنید  من که سالی که خواهد امد برام پراز دغدغه است و خدا کنه به راحتی و بی دردسر جدا شم  کلی ماجرا تو سال جدید انتظارمو میکشم  خدا جووووونم یه قدرت و تحمل زیادی رو بهم هدیه بده  قویم کن خدا جونم  کمکم کن  سال عید همگیتون مبارک  : Tag سال نو دل نوشته های تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : داره,عید,میاد, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 5 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:59

خیلی اتفاقها افتاده که قدرت نوشتن رو ازم سلب کرده 

یکم زمان میخام که بنویسم چی شده .

روزهای خیلی سختی رو میگذرونم لطفا برام دعا کنید 

خانوادم دارن حمایتم میکنن .باورم نمیشد .

فقط دعام کنید 

ممنونم ازتون که پیگیر حالم بودید ببخشید که نمیتونم تک تک جوابتونو بدم .از همتون متشکرم .

دل نوشته های تنهایی...
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : لحظه,های,تلخ, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 7 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:59

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

دل نوشته های تنهایی...
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : سنگ,زیرین,اسیاب, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:59

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

دل نوشته های تنهایی...
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : سنگ,زیرین,آسیاب, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 9 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:59

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

دل نوشته های تنهایی...
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : صدای,تووووو, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 9 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:59

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

دل نوشته های تنهایی...
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : اردیبهشت, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 8 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:59

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

دل نوشته های تنهایی...
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : سنگ,زیرین,آسیاب, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 8 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:59

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

دل نوشته های تنهایی...
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : سنگ,زیرین,آسیاب, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 12 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:59

.... وقتی عقد کردیم ماه رمضون بود .چند وقت بعدماه رمضون مهمونی ها و پاگشا کردنها شروع شد . تو همه ی مهمونی های بغض خاصی رو تو گلوم یادگاری میزاشت . قبل این که بریم خونه داداش بزرگش من رو برد خونه دوستش محمد همون دوست صمیمیش .چشمم که به مریم افتاد .یه حس عجیبی سر تا پامو فرا گرفت ,هم خجالت میکشیدم هم حس میکردم جای خواهرشو گرفتم  -سلام من مریمم  به خودم اومدم داشت سر تا پامو ورانداز میکرد  -سلام منم سمیه ام خوشبختم  -چرا دم در... بفومایید تو اقا مهدی رفتن بالا  -نه ممنون  صدایی از بالا سرم اومد  -سمیه بیا بالا ی دقیقه بشینیم بعد میریم  -باشه  با مریم رفتیم بالا دختری خوشگلی بود بدون ارایش هم نمک داشت قدش از من کوتاه تر بود و چهره زنانه ای داشت حتما خواهرش هم زیباس .رفتیم بالابعد از احوالپرسی با همه  نشستیم تمام خواهر و برادر و برادر زاده و خواهرزاده و عروس و داماد جمع بودن و همه با تمام جزییاتم  نگام میکردن .... از برخورد دوستش خیلی خوشم نیومد به نظر پسر لوسی بود خیلی هم به ادم زل میزد .معذب میشدم زیر نگاههای متعجبش .مگه من چی داشتم ان قد زل میزد  مدام هم دوست داشت حرف بزنه با ادم  -سمیه دل نوشته های تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : سنگ زیرین آسیاب,سنگ زیرین آسیاب شدیم,سنگ زیرین آسیاب باشد, نویسنده : 4rospina65yashar675 بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 27 آبان 1395 ساعت: 11:55